اما پادکَست چیست ؟
یک محتوای صوتی که تهیه و انتشار آن در بستر فضای دیجیتال استمرار داشته باشد ، شاید به نوعی میتوان آن را یک برنامه رادیویی و مجموعه آن را رادیوی اینترنتی نام نهاد.
چندروز پیش بطور تصادفی در فضای دیجیتال با یک پادکست در مورد کتاب کار عمیق روبرو شدم . قبلا در مورد این کتاب پرفروش شنیده بودم اما بواسطه آنکه فکرمیکنم هر پرفروشی ااما مطلوب نیست در تصمیم به خرید آن تردید داشتم. پس این بهترین فرصت بود که با شنیدن پادکست در مورد کتاب اطلاعات مطمئن تر و بیشتری داشته باشم.
در نهایت همراه با راوی پادکست که برای من راهنما و بلدراه بود وارد سرزمین ناشناخته کتاب شدیم . توصیفات ، نحوه روایت و همچنین بیان راوی آنقدر جذاب و اثرگذار بود که درگیر محتوای کتاب شدم و تصمیم گرفتم با تهیه کتاب دوباره به این سرزمین سفر کنم.
حال دوست دارم شخصا کتاب را تجربه کنم و با دقت آنرا بخوانم ؛
گاهی توقف کنم و خط کشی های خودم را داشته باشم ، به مصداق های خودم فکر کنم و برای تمرین ها به دنبال جواب باشم.
امروز هم با پادکست کتاب مهره حیاتی از جناب ست گادین همراه بودم . البته این کتاب را قبلا خوانده بودم و مضمون فوق العاده کتاب ( فارغ از ترجمه متوسط آن * ) برای من بدیع و جذاب بود.
از این پادکست هم لذت بردم چراکه باعث شد از زاویه دید یک فرد خوش فکر به موضوع نگاه کنم و با مصادیق جدیدی آشنا شوم ، حتی دوباره به کتاب مراجعه کنم و بر روی بعضی مفاهیم بیشتر تامل کنم .
منبع این پادکست ها کجاست ؟
این پادکست ها در مورد چیست ؟
راوی کیست ؟
سایت بی پلاس هرماه در یک پادکست به معرفی و بررسی یک کتاب غیرداستانی می پردازد . پادکست های bplus خواندن از روی متن کتاب (کتاب صوتی) نیست بلکه آقای علی بندری -پس از مطالعه کتاب- به عنوان راوی با لحن و بیانی جذاب در مورد ویژگیهای کتاب از جمله نویسنده ، موضوع و محتوای کتاب ، ترجمه و صحبت میکند.
حتی اگر تمایل به تهیه کتاب کاغذی را داشتید لینک کتابفروشی و انتشارات کتاب - که معمولا با تخفیف همراه هست - در سایت موجوداست.
برای من کلیت موضوع و اجرای پادکست ها ، رضایت بخش بود و تنها قصدم از معرفی سایت (رایگان) beplus استفاده دوستان و مخصوصا علاقمندان کتاب از محتوای پادکست ها است.
لطفا شما هم از تجربه خودتان برای من بنویسد.
* پی نوشت : حتما در یک پست جداگانه در مورد کتاب مهره حیاتی مینویسم .
" انسانی که میخواهد در زندگی موفق شود باید این پند حکیمانه را به خاطر بسپارد: حمله کردن تنها راز موفقیت است. شجاعانه حمله کنید. دنیا تسلیم شما خواهد شد. اگر زمانی دنیا شما را شکست داد، مهم نیست. جرئت کنید و دوباره امتحان کنید. شما موفق خواهید شد"
و بعد حمله کردن را در قلمرو نویسندگی به خدمت می گیرد ؛
"نوشتن، حمله کردن است.
نویسنده قبل و حین و بعد از نوشتن، مدام حمله میکند:
به ترس از نوشتن، کمالطلبی، تنبلی، ضعف و…
به کلیشهها، نابلدیها، انسداد ذهن، حواسپرتیها و…
به دیده نشدنها، خوانده نشدنها، رد شدنها، درجا زدنها و…"
شاهین مختصر و مفید ، گزیده و گویا از رفتاری نوشت که در مواجهه با نوشتن و فراتر از آن برای غلبه بر ترس برای من قابل تامل بود.
فکر میکنم اولین مرحله در پاسخ به سوال بالا ، مرحله ملاقات و رویارویی با ترسها باشد . در این مرحله می بایست تنها ، صادقانه و بدون پیش زمینه با ترس رو در رو شد و به شناخت عامل ترس اقدام کرد ، شناخت عنصری که در لباس ترس با ما همراه می شود و جرات فعالیت را از ما می گیرد .
اما این پایان کار نیست ! در مورد من بسیار اتفاق افتاده که تمام تلاشهایم صرفا به شناخت عامل ترس ختم شده بود ، بدون اینکه جرات اقدام و عمل بعدی را داشته باشم ؛
ترس از خوب نبودن ،
ترس از تایید نشدن ،
ترس از ناراحت کردن دیگران ،
ترس از طردشدن ،
ترس از کندفهم بودن و
در واقع اکثریت اوقات فقط به دنبال شناخت وتحلیل عامل ترس بودم بدون اینکه وارد مرحله رویارویی یا اقدام شده باشم تا اینکه اکسیر شاهین به من جرات داد و همچنان نجوایی خودمانی در ذهن من فرمودند ؛
از اون پشت نگاهش نکن ، درسته همین هم شهامت میخواد ولی بسه از دور نگاه کردن .
بیا رو در رو ببین ش .
نگو می ترسم و ازش فرار نکن هرچقدر فرار کنی سایه هاش بزرگتر میشه .
هرچقدر دورتر بری ناتوان تر میشی از مواجهه باهاش .
فرار نکن یه لحظه به ایست و برگرد رخ به رخ شو .
اگه از هیبت ش میترسی اول به ایست ، چشمانو ببند و برگرد .
به ایست و فقط برگرد.
*پی نوشت: این پست یه کم طولانی شده ، مجبورم در مورد نوشته ی سعید توی پست بعدی بنویسم .
یکی از هدفهایی که اول سال برای خودم در نظرگرفته بودم ؛ یادگیری مفاهیم بورسی و سرمایه گذاری در حوزه بورس بواسطه خرید و فروش سهام بود. مدت زیادی بود که از دوستان و همکاران در مورد بورس و افت و خیز سهام می شنیدم اما سال گذشته بطور مستقیم و مستمر با همکارانی در تماس بودم که در این مورد تجربه کافی داشتند و روزانه در حال تبادل آخرین اطلاعات خود بودند . طبیعتا من هم هر روز با چند اصطلاح بورسی آشنا می شدم و کنجکاو بودم تا در مورد این بازار هوس انگیز بیشتر بدانم . اصطلاحاتی مثل حدسود ، حدضرر ، عرضه اولیه ، شاخص کل و
خلاصه کنم ؛ اینقدر کنجکاو شده بودم که کدکاربری برای معاملات انلاین گرفتم ، هر روز سعی میکردم ( حداقل در حد ۱۰ یا ۱۵ دقیقه) وقت بزارم و بازار رو رصد کنم ، در موردش بپرسم و در وقت آزاد شروع به یادگیری کنم ، گه گاهی هم خرید و فروش خرد انجام بدم .
حالا که به روزهای گذشته نگاه میکنم ، فکر میکنم همین دوستان همنشین و همصحبتی ها اصلی ترین دلیل ورد من به بازار بورس بودند ، چراکه بشدت شوق یادگیری در من رو بالا برد ، علاقه به اینکه یاد بگیرم و اقدام کنم تا من هم حرفی برای گفتن و ابراز وجود و گوشی برای شنیدن و یاد گرفتن داشته باشم.
خب هر یادگیری منبع آموزشی میخواست ، ابتدا پیگیر خرید و دانلود کتابهای پرفروش بورس بودم و بعد نوبت به فضای مجازی رسید ، انتخاب محدود از میان وفور کانال و گروهای تلگرامی ، سایت های آموزش بورس ، اینستاگرام شرکت های بورسی و مدعیان بورس باز در فضای مجازی هم برای خودش داستانی جداگانه داشت .
اوایل تابستان بود که از همکاران بورسی جدا شدم پس انگیزه ام برای یادگیری روز به روز کمتر میشد ، از طرفی محیط کار جدید با حجم کاربیشتر هم دلیلی بود تا بهانه ی کمبود وقت برای خودم داشته باشم.
در طول یک ماه گذشته عملا هیچ فعالیتی نداشتم ؛
فیلم های آموزشی که دانلود شده بود ولی هنوز دیده نشده بودند .
کانال هایی که بهشون سرنزده بودم و تعداد اعلام ها (نوتیفکیشن ها) سه رقمی شده بود . حس بدی که از عدد اعلام ها بهم دست میداد حس ضرر بود . انگار برای هر اعلام ، نکته ای کاربردی وجود داشت که من ازش غافل بودم و همچنان از طرف من نادیده گرفته میشد.
استوری های اینستاگرام در مورد خرید و فروش سهام هر روز به نگاهی گذر میکردند و من احساس میکردم مطلبی نفهمیدم یا فرصتی رو از دست دادم. احساس "از دست دادن" در حالیکه که فکر میکردم اگر من کمی تلاش کرده بودم اینگونه نمیشد.
یا استوری هایی که خبر از خرید و فروش بموقع سهام و موفقیت های پردستاورد داشت اما به من حس عجیب بازنده بودن !! می داد . چرا من دقت نکرده بودم؟! چرا من جزو این برنده ها نیستم ؟!
خیلی فکر کردم که چطور میتونم دوباره شروع کنم ؟ اصلا امکان پذیر هست ؟
نهایتا شنبه تصمیم گرفتم از بورس خارج شم و این هدف رو فعلا نیمه کاره رها کنم ، بخاطر احساسهایی نامطلوبی که همراهش بود و بخاطر زمانی که برای یادگیری لازم داشت . البته بازهم تردید داشتم تا دیشب که تنها کانال بورسی باقیمانده رو هم خارج شدم و الان پاکه پاکم :)
این چند روز ، هم احساس بهتری داشتم و هم بهتر روی سایر کارهام تمرکز کردم .
با جداشدن از بورس من انتخاب کردم که یک نوع درآمد و مهارت رو کنار بگذارم اما بخودم قول دادم وقت و دقتش رو برای سایر اولویت های یادگیری م ( مثل متمم و یادگیری های حوزه کاری م) اختصاص بدم .
اولین قدم برای مسیر جدید رو هم با انتخاب دوستان بی نظیر متممی برمیدارم تا بیشتر همراهشون باشم و از همصحبتی شون انرژی بگیرم .
ما همیشه در حال انتخاب هستیم و هر انتخاب کردن ما به معنی انتخاب نکردن و نادیده گرفتن سایر موارد همتراز با اون محسوب میشه . ما با هر انتخاب یک منفعت بدست می یاریم اما خیلی از منافع دیگه رو از دست میدیم . وقتی قراره بریم شمال دیگه سفر اصفهان و شیراز و تبریز رو باید بیخیال بشیم . وقتی میخوایم پزشکی بخونیم دیگه نمیشه به فکر خلبانی یا وکالت بود.
ما با انتخاب هامون نشون میدیم که هرچیز - فارغ از ارزش ظاهری و ذاتی خودش - برای ما چقدر ارزش داره و این وسط چه چیزی برامون ارزشمندتره .
شاید یه وقت دیگه که شرایط و اولویت هام متفاوت بودند دوباره وارد بازاربورس شدم اما حالا به این نتیجه رسیدم که نوشتن رو بیشتر دوست دارم. شاید اگه مشغولیت بورس بود این پست هم نوشته نمیشد .
حرفام خیلی طولانی شد(ممنون که تا اینجا همراه بودید) پس متن رو با یه جمله مرتبط با احساس بازنده بودن از دن اریلی به پایان میبرم ( احساسی که هرکس میتونه تجربه کنه مخصوصا وقتی توی بازار سهام فعالیت میکنه )
" حسی که پایان روز از 50 واحد سود و 40 واحد ضرر بدست میاد با
حسی که فقط از 10 واحد سود بدست میاد برابر نیست . "
"کارمند بودن" اصطلاح ، صفت یا نوعی از شغل که خواه خوشایندمان باشد و خواه نباشد بسیاری از ما هستیم ، یک روز بودیم و شاید یک روز خواهیم بود .
اما یک کارمند چه ویژگی هایی دارد؟
مومات کارمند : میز وصندلی برای پشت میزنشینی ، خودکار برای امضاء ، کاغذ و سیستم کامپیوتری برای برای ثبت و گزارشگیری.
مشخصه ظاهری : پوشش کت شلوار و پیراهن ترجیحا سرمه ای با کفش رسمی
شاخص اجتماعی: درآمد کم (یا گاهی متوسط) اما مستمر ماهیانه و به اصطلاح عامیانه آب باریکه
"کارمند ؛ کسی که برای خودش کار نمیکند." در نگاه اول از این جمله احساس منفی برداشت میشود اما کارمند بودن هم مزایا و معایبی دارد.
مزیت اول اینکه ؛ ریسکها و مخاطرات مرتبط با فعالیت اصلی با کارفرماست و کارمند بطور مستقیم مسئولیتی ندارد. بطور مثال در حالیکه تمام تلاش کارفرما در تغییر قوانین صادرات و واردات یا در حواشی برنده شدن در یک مناقصه صرف میشود این موضوع برای کارمند چندان دغدغه نیست .
یکی از مهمترین معایب کارمند بودن - جدا از مبحث ناشایسته سالاری در سازمان - معمولا عدم توجه کارفرما(حقیقی یا حقوقی) به استعداد و شخصیت ذاتی کارمند در بدو استخدام ، در مراحل ارتقا یا درجابجایی های درون سازمانی ست. متاسفانه در این موارد جایگاه شغلی فرد توسط سازمان و بدون درنظر گرفتن توانایی های فردی تعیین میشود . در این حالت کارمند محترمی که به آب باریکه قناعت کرده می بایست در راستای منافع شرکت با استعدادهای خود کناربیاید .گاهی هم ممکن است بخاطر ماندگاری در شرکت و ارتقا مقام به استعدادسازی و ریاکاری هم آلوده شود.
درآمد کم ، مُعَین و مستمرماهیانه از ویژگی های دو پهلوی منفی و مثبت زندگی کارمندی است .
یکی از تلخ ترین احساس ها برای یک کارمند ( به نقل از استاد شعبانعلی در یکی از فایل های صوتی شون ) زمانی اتفاق می افتد که شخص در حرفه کاری اش "سرمایه گذاری عاطفی" انجام داده اما این عمل در نظر سایرین فاقد ارزش است .
منظور از سرمایه گذاری عاطفی فعالیتی است کارمند که با دل و جان ، بدون پیشپرداخت و گاهی داوطلبانه انجام میدهد اما متاسفانه در نظر کارفرما دیده نمیشود . بطور مثال ساعتهای اضافه کاری که کارمند مشغول بکاربوده اما در حقوق آخر ماه لحاظ نشده ، یا حضور در جلسات اداری بعد از ساعت کاری و یا دوربودن از خانواده که از نگاه کارفرما غافل می ماند
واژه ارتقا یکی از محبوب ترین رویاهای زندگی کارمندی است . هدفی که ورای درآمد و رفاه بیشتر در بیرون ، مفهوم پیشرفت زنده و موثر بودن رو به درون القا میکند .
خلاصه کلام شغل کارمندی اندک حقوقی دارد که دولت حداقل آنرا تعیین میکند ، مزایایی دارد که کارفرما میزان آنرا تعیین میکند و حق بیمه ای که یک کارمند درخواست و درصدی از آن را پرداخت میکند.
آدمی که زیر بارون میره و با لباس خیس بر میگرده با آدمی که زیر بارون نرفته خیلی فرق میکنه .
آدمی که حتی با چتر زیر بارون میره و بدون هیچ رطوبتی بر میگرده با آدمی که زیر بارون نرفته هم فرق میکنه .
آدمی که سفری سخت و تنها یا راحت و دستجمعی میره و بر میگرده با آدمی که سفر نرفته خیلی فرق میکنه.
آدمی که توی بازاری وارد میشه و ضرر هم میکنه (درسته چیزی رو از دست داده ولی) با آدمی که تا حالا وارد بازار نشده خیلی فرق داره.
سفر رو باید رفت ،
چراکه تمام بهشت ها تاریخ انقضا دارند و اگر زودتر حرکت نکنی جایی که موندی منقضی میشه ، یه روز دیرتر و تنهاتر میری یا میمونی و فاسد میشی .
مادر کمپلکس یعنی امنیت خواهی از نوع منفی ، بقا و رضایت من بواسطه ی حضور دیگران ،
حس_توقعی که دیگران باید حواسشون به من باشه ،
دیگران باید بهم کمک کنن و برای منافع من با من همراه باشن
یعنی :
دوست نداری توی زحمت بیوفتی
دوست نداری یه روز بهت سخت بگذره
بیشتر از اینکه از سختی ها دلخور باشی از آدمها دلخوری و چه بسا کینه بدل میگیری
میگی :
هر روز باید جوری باشه که من میخوام و میپسندم
چرا امروز کمتر بخوابم؟
چرا امروز بیشتر و بهتر کار کنم؟
بجای فعل_تلاش ، مدام وسواس_تلاش میگیری که ارزش داره یا نه؟! بجنگم یا نه !؟ خب اگه واقعی و عینی ثمر داره من تلاش کنم.
اینقدر در بند چند و چون نباش اگه فکر میکنی کاری درست هست انجامش بده،
انجامش بده!! ، انجامش بده!! ، حالا به هر روشی .
خیلی وقت بود که کامل پای فیلمی ننشستم ، نه سینما فرصت شده و نه تلویزیون و نه دی وی دی های فروشگاهی . نه اینکه فکر کنید اینو از روی پز روشنفکری یا با کلاسی میگم که مثلا وقت من ارزشمندتر از این چیزاست . نخیر!! اینقدر وقتم به بطالت میگذره که برای یه سری کارای اساسی هم وقت کم میارم.
دیشب فیلم دارکوب رو گرفتم ودیدم. بنظرم فیلم متوسطی اومد، نه اونقدر جالب و بی نقص بود که بخوام به همه توصیه ش کنم و نه اونقدر بی محتوا بود که بهش بی توجه بود. مخصوصا که پایان باز نداشت و یه جایی (به خیر) تموم شد .
از نگاه من جالب ترین قسمت و نقطه عطف فیلم رفتار عاطفی و واکنش احساسی مرد داستان در مقابل همسرسابق و معتادش بود. جایی در میانه ی فیلم روزبه (امین حیایی) با همه ی بد رفتاری ها و خشونت هایی که در برابر مهسا ( سارا بهرامی) داره و ما همه این رفتارو بحق میدونیم ، اما هیچوقت این خشم رو تموم نمیکنه . عصبانی میشه به قصد کتک ولی کتک نمیزنه ، میخواد مهسا رو از ماشین بیرون پرت کنه ولی در اخرین لحظه به گریه میوفته و منصرف میشه ، در ادامه و وقت خداحافظی ، مهسا ازش درخواست پول میکنه اول رد میکنه ولی بعد دوباره صداش میکنه و بهش پول میده. در همه ی این اتفاقات با اینکه نسبت به زن احساستنفر یا خشم داره و حقی رو متصور نیست ولی در نهایت بازهم در مقابلش انعطاف و ترحم داره و این ترحم شک برانگیز میشه. با این واکنش ِ روزبه ، بیننده (و مخصوصا مهسا) شک ش به یقین تبدیل میشه و در جریان معمای داستان قرارمیگیره . شاید در اینجا به اصطلاح یک دلسوزی یا رفتار ساده عاطفی اتفاق افتاد ولی در حقیقت یک منطق پنهان شده رو عیان کرد .
ما همیشه فکر میکنیم منطقی عمل میکنیم و منطقی بودن بهترین انتخاب ها رو برای ما مهیا میکنه چراکه بما گفته شده رفتار بر پایه احساس تکیه گاه مطمینی نیست. در صورتی که بنظرم هرچقدر هم منطقی تصمیم بگیریم و منطقی انتخاب کنیم بازهم ریشه هایی از احساس در بطن رفتارما وجود دارد.
نکته ی دیگر قابل توجه در فیلم دراکوب رفتار اطرافیان در مواجه با مشکلات خانواده روزبه بود. شاید اولین نمونه ی آن گزارش همکار روزبه برای منافع شخصی و توبیخ شدن روزبه در محل کار بود. در ادامه فیلیم می ببینیم نیلوفر(مهناز افشار) هم وضعیت بهتری در محل کارش ندارد از طرفی همسایه هایی وجود دارند که در موقعیت نامناسب به دنبال تذکر هستند و پس از درگیری به دنبال استشهاد و شکایت و اخراج آنها از مجتمع . اطرافیانی که مثل خود روزبه به دنبال حل مسئله یا گذر زمان نیستند بلکه تنها قصدشان پاک کردن صورت مسئله در سریعترین زمان و کسب مجدد آرامش است.
من و جورجیا هر ماه کاری بی نظیر و خاطره انگیز را برنامه ریزی میکنیم. جیم ران به من یاد داد که زندگی در حقیقت مجموعه ایست از تجربه ها و هدف ما باید افزایش تعداد وبزرگی تجربه های خوب باشد.
ماهی یک بار، تلاش میکنیم کاری انجام دهیم که یک تجربه ی تا حدی به یاد ماندنی (دونفره) را خلق کند. این کار میتواند رانندگی در کوهستان، رفتن به یک گردش ماجراجویانه، رفتن به لس آنجلس و امتحان یک رستوران مجلل جدید، قایقرانی در خلیج یا هر کار دیگری باشد. کاری فراتر از امور عادی که تجربه ی خاصی دارد و خاطره ی ماندگاری به وجود میآورد.
از کتاب اثر مرکب دارن هاردی
به توصیه دوست خوبم عباس شکیبا این کتاب رو شروع کردم. در مورد خودِ کتاب بعدا بیشتر می نویسنم اما این متن و نگاهش به زندگی عجیب به دلم نشست .
طلب مادری کردن و تقاضای مادر بودن از هر فرد ( و نهادی ) بجز مادر خطاست . حتی درخواست مادری از شخص مادر هم تا سن خاصی جایزهست.
حس مادری چه چیزی رو یادآوری میکنه؟
مادری دیدن یعنی بدون هیچ منتی مهر دیدن ، محبوب بودن و هوادار داشتن .
طلب مادری یعنی (راحت) زندگی کردن و مسولیت سپردن ، ایمن شدن و خلاصی از هرچیزی که خوشایند نیست .
مادری دیدن یعنی بوقت نیاز و درخواست و حتی شاید قبل از اینکه حس کنی نیاز داری یه نفر باشه که دوبل برات کار کنه ؛ هم بفهمه چیرو میخوای و هم بعد برات مهیا کنه تا رفع نیاز بشی.
اینکه خوب باشی تا باقی باهات خوب باشن یه جور خیال و رفتار بچگانه اس . میشه همون طلب مادری از باقی در حالیکه خودتو نسبت به اونا توی جایگاه کودک نشوندی .
( به "تا" ی عبارت بالا دقت کنید . من بهش میگم "تا" ی توقع . خوب باش ، خب تا اینجا اشکالی نداره اما اینکه خوب بودن برای مردم رو بخاطر خوبی دیدن از مردم میخوای یعنی از قبل باقی رو بدهکار میکنی و درست نیست. اونوقت با یه بی تفاوتی یا بدی ساده خیلی بهم می ریزی )
اینکه کارمند خوبی باشی و توقع داشته باشی شرکت ، کارفرما یا رییس مثل مادر همه اینارو ببینه ، بفهمه و بموقع پاداش بده ؛ درست نیست.
اینکه پسر/دختر خوبی باشی و به صرفِ بنده ی خوب بودن متوقع باشی و فکرکنی ( به دست خدا) یه شریک زندگی خوب قسمتت میشه هم یه جور طلب مادری از خداست و درست نیست.
چرا درست نیست ؟
چون زمانهایی هست که ما خوب یا حتی عالی هستیم ولی پاداش و هواداری نیست ، تشویق و رفع نیازی نیست.
یه نوزاد انسان کاملا به مادر وابسته است اما به مرور ابراز وجود میکنه. دوران کودکی شروع دوران استقلاله . در مرحله نوجوانی و جوانی هست که مادر باید جاشو به پدر بده و حالا قدرت و قاطعیت پدر رو جزئی از زندگی می بینه و باید یواش یواش بتونه روی پای خودش وایسه ، بنظرممیانسالی سن استقلاله . زمانی هست که جدا از پدر و مادر تصمیم میگیری ، استقلال روانی داری که خودت میتونی فکر کنی و تحلیل کنی ، تصمیم بگیری حتی حتی حتی اگه ندونی آخرش چی میشه وکدوم درسته؟! حتی اگه راه مبهم باشه باید خودت تصمیم بگیری و پای پیامدهاش وایسی . دیگه نمیتونی بگی مامان ، بابا ، فلانی اینو چیکار کنم؟!
یه نوزاد بدون مادری میمیره و رشد نمیکنه اما یک میانسال با مادری های بیجا ناتوان میشه و پیشرفت نمیکنه.
نمی دونم کی از لحاظ روحی روانی به میانسالی میرسم تا از خدا و دانشگاه و کارفرما و دوست و فامیل و همسر و جامعه، توقع مادری نداشته باشم .
تا اون موقع باید بتونم درخواستم رو بگم و اگه لازم شد بارها تکرارش کنم . فکر نکنم خودش میفهمه!! یا نگم : اون باید خودش می فهمید من چی میخوام !!
تا اون موقع باید برای رسیدن به خواسته های خودم بجنگم و آزمون خطا کنم ، اگه کسی بود همراهمیم کنه که ممنونشم و اگه نبود توقعی نداشته باشم .
خلق کردن و آفریدن دو مرحله داره اول تصور کردنه و بعد اجرا کردنه .
در ابتدا ایده ای داریم که تازه در ذهنمون شکل گرفته یا با موضوعی روبرو هستیم که ذهنمون رو درگیر کرده ، شاید بعضی جزئیات رو هم تصور کنیم اما در مرحله بعد باید موضوع یا ایده مونو روی کاغذ بیاریم .
از لحاظ علمی هنگام نوشتن عینی تر و واقعی تر به کلیات و جزییات توجه می کنیم و از لحاظ کارایی انگار نوشتن بجز خاصیت ثبت کردنش ما رو توی مسیر میاره و تا حدودی خطاها و خارج بودن ها رو میگیره.به احتمال زیاد چندتا خط خطی و دوباره نویسی هم روی کاغذ هم داریم ، چند بار آزمون و خطا هم میکنیم تا بعد یه پاکنویس برسیم .
امروز خیلی اتفاقی قلم و کاغذ برداشتم و از موضوعی تحلیل وار نوشتم ، ضمن اینکه مجبور شدم سراغ چندتا پست آخرم برم و مرورشون کنم. برام جالب بود ؛ تا وقتی از مسئله ننوشتی ، وجودت درگیر تفکرات و احساسات مبهم و بیجایی هست که آزارت میدن . این درگیری ها باعث میشن یه سری واژه معلق رو توی فضای ذهنت رها بشه که نه میدونی ماله توهست و نه میدونی به تو تعلق ندارن !! نمیدونی اصالت دارن یا کذب هستن !! نمیفهمی چقدرش واقعیه و چقدر توش اغراق شده !!
واژه هایی مثل ؛ خساست، حسادت ، حامی بودن ، آینده نگری، جامعه ، خودخواهی ، تاییدطلبی ، عفو و
تا وقتی ننوشتی نمیدونی دقیقا توی ذهنت چی میگذره. نمی تونی احساس پشت دلت رو شفاف درک کنی. در واقعیت نمیدونی الان ناراحت شدی ، عصبانی هستی ، غمگینی ، دلخوری ،خسته ای یا چی ؟! . اما وقتی قراره بنویسی ، می فهمی که اینجا باید یک کلمه و یک حالت رو انتخاب کنی و خب ذهن ِ ناخودآگاه تصمیم میگیره که مناسبترین کلمه رو تداعی کنه . این کار هم فقط از ناخودآگاه بر میاد چراکه به حال درونی ما بیشتر تسلط داره و حتی گاهی در کشف منشا احساسات هم کمک میکنه.
یکی دیگه از کارکردهای نوشتن ( و وبلاگنویسی) اینه که وقتی در حال نوشتن از موضوعی هستیم یواش یواش به یه چارچوب فکری در موردش میرسیم ، وقتی می نویسیم، پایه های ادراک چیزی رو که می نویسیم میسازیم و وقتی تموم شد خودمون بهش تکیه میکنیم و از این منظر به دنیا نگاه میکنیم . این دیدگاه در جهان بینی و ادامه مسیر زندگی باهامون همراه میشه .
وقتی در مورد ترس می نوشتم مجبور بودم منطقی و شفاف ترس رو تحلیل کنم و سخت از اون به ترس های خودم نگاه بندازم . باید بررسی شون میکردم و جوری مینوشتم که برای سایرین هم قابل درک و قابل فهم باشه .
وقتی در مورد مادری می نوشتم به روحیات و احساسات گذشته رجوع کردم ، استنباط شخصی و حسِ حالمو نوشتم تا برای خودم موضوع شفاف شد که چطور میتونم برای اینده بهتر باشم و حال بهبنویستری داشته باشم .
حتما که نوشتن ( مخصوصا اون خوب نوشتنی که چارچوب فکری بشه) سخته . یه جورایی مثل وقتیه که میخوای یه ساختمان رو بسازی کلی زحمت داره ، کلی انرژی و وقت میبره ، سختی و ابهام داره ، آزمون و خطا و شکست داره ولی در پایان تو یک عمارت مستقل داری که جزو داشته ها و دستاوردهات محسوب میشه
و البته که گاهی وقتا فقط مینویسی و قرار نیست کسی ببینه یا بخونه اما همین هم از ننوشتن خیلی بهتره
یادت باشه صرفا برای نظر و تایید دیگران نمی نویسی چراکه این خونه رو به قصد فروش نمیسازی ، فقط برای دل خودت و زندگی خودت میسازی و می نویسی . میخوای توی نوشته های خودت زندگی و به زندگی نگاه کنی .
کتاب مهره حیاتی از جناب ست گادین را چندماه پیش خواندم .
قبل تر ها بیوگرافی نویسنده را در متمم خوانده بودم اما از طرز فکر و نگاهش چیزی نشنیده بودم ، تا اینکه یک روز به توصیه ادریس عزیز این کتاب در لیست خریدهایم جای گرفت.
محتوای کتاب حرفای نو و جذابی داشت ، از همان نیمه های کتاب بود که مصمم شدم در مورد آن بنویسم ، دوست داشتم با کسی راجع به آن همصحبت شوم یا در فضای دیجیتال ست گادین را جستجو میکردم. حتی یکی تاثیرات مستقیم این کتاب در من تلنگر برای شروع مجدد وبلاگنویسی و تلاش برای بهتر نوشتن بود.
این کتاب برای چه کسایی مفید است ؟
کارمندانی که دوست دارند متمایز و شاخص باشند.
کارمندانی که چندسال سابقه و تجربه دارند و رزومه ای قابل توجه تر میخواهند.
افرادی که برای خودشان کار میکنند ، خدمتی ارائه میکنند و بفکر توسعه کارشان هستند.
افرادی که به رشد و توسعه فردی علاقمند هستند.
دانشجویانی که قصد ورود به بازار کار دارند.
کتاب را که باز می کنید ، پیشگفتار مترجم اینگونه شروع میشود ؛
"ست گادین را میتوان مصداق تعبیر استیوجابز از نوابغ دانست ؛ میتوانید او را قبول کنید. میتوانید او را رد کنید. اما نمیتوانید از او و حرفهای او صرف نظر کنید."
همانطور که در پاورقی کتاب هم اشاره شده این توصیف از سایت آموزشی متمم برداشت شده است. برای من جالب بود که مترجم از محتوای سایت متمم برای معرفی ست گادین استفاده کرده و آنرا بهترین توصیف می داند. همین ابتدای کار با دیدن نام متمم هیجان زده شدم ، مانند این که در ازدحام جمعیت ِ همایشی جذاب ، ناگهان چهره ی دوستی قدیمی را دیده باشی. ندای تایید کننده ای می گوید جای درستی آمده ایی و انگیزه پیدا میکنی زودتر و بهتر شروع کنی .
کتاب linchpin به نام مهره حیاتی به مترجمی آقای علیرضا خاکساران و تنها توسط انتشارات آموخته بفارسی چاپ شده است. کتاب ترجمه ی متوسط و قابل قبولی دارد ، محتوای آن قابل فهم است اما گاهی با خودم میگفتم ای کاش از کلمات مناسب تری برای فهم این موضوع جذاب استفاده می شد1.
پس از اتمام کتاب و با توجه به اکثریت کلمات صحیح و مناسب ، فکر میکنم مترجم تسلط کافی داشته است اما ترجیح داده است که برداشت شخصی اش در متن وارد نشده و نظر نویسنده بدون دخل و تصرف بیان شود 2.
محتوا و موضوع کتاب پیرامون چیست؟
محتوای کتاب در مورد توسعه فردی و مدیریت در کار و شغل ( بویژه سبک کارمندی ) است . کتاب به روابط کارفرما و کارمند ، هنرمندی در شغل، خلاقیت ، استفاده از فضای دیجیتال و. میپردازد.
موضوع کتاب مهره حیاتی متمایز شدن است ، پیرامون اینکه در کار و شغل میتوان شاخص و منحصربفرد شوی تا آنجا که گروه کارفرماها متقاضی کار تو باشند بجای اتو اینکه تو پیگیر گروه کارفرماها باشی ، در مورد اینکه اگر کارمند هستی میتوانی جایگاهی برای خودت بسازی که رییس خودت را انتخاب کنی تا اینکه رییس تو را انتخاب کند.
ست گادین به شرح و بسط این ایده در دنیای امروزی پرداخته است . او به خواننده دید میدهد و خلاقیت و نگاه مخاطب را درگیر می کند ، به این نکته اشاره میکند که میتوان نوعی دیگر دید و آینده چگونه خواهد بود .
شاید یکی از نقدها ی منفی در مورد نویسنده این باشد که کتاب بیشتر به ایده پرداخته و کمتر راهکاری ارائه داده .ست گادین در کتاب به این نقد پاسخ داده است :
" یکی از نقدهای منفی در مورد من این است : ست گادین توضیح نمیدهد که چگونه باید برای انجام کار دشوار رهبری عمل کنیم . پاسخ من : اینکه از اهمیت رهبری برای مردم بگویم یک چیز است اما اینکه گام به گام و به دقت نشان بدهم چگونه میتوانند رهبر باشند غیرممکن است. "بهم بگو چیکار کنم؟" جمله ای بی معنا در این زمینه است . نقشه ای در کار نیست . هیچ نقشه ای برای رهبری و برای هنرمندی وجود ندارد . علت اینکه هنر(نگارش ، درگیرساختن ذهن افراد، رهبری و تمام اینها) ارزش بالایی دارد این است که نمی توانم به شمابگویم چگونه باید آنرا بکار گیرید . هنر به معنای مسیریابی بدون نقشه است .
پاورقی:
1- بطور مثال کلمه instructions به "دستور عمل" ترجمه شده در صورتی که واژه "دستورالعمل" شاید کلمه ی رایج تری باشد .
یا در جای دیگر کلمه ی Literalists به واژه ی ناآشنای"ملانقطی" - بدون توضیح بیشتری - ترجمه شده بود. ای کاش ایشان برای فهم بهتر خواننده در پاورقی به توضیح لغت نامه ی دهخدا در این مورد اشاره میکردند؛ "ملانقطی . [ مُ لْ لا نُ قَ ] (ص مرکب ) کسی که با کم و زیاد شدن یک نقطهی نوشته از خواندن آن عاجز آید. آدم کم سواد. (فرهنگ لغات عامیانهی جمال زاده ) در اینجا منظور همون اصطلاح عامیانه و اشتباه ملالغتی هست ".
2- اگر خواهان نسخه اصلی و PDF کتاب هستید ، لطفا ایمیل تان را کامنت کنید .
پی نوشت :
الف : این اولین پست من از معرفی کتاب بود و طولانی شد در حالیکه همیشه سعی میکنم مختصر و مفید بنویسم. معتقدم مخاطب با پستهای طولانی راحت نیست پس قسمت هایی کتاب را در پست بعدی می نویسم .
ب : فعلا کاستی در لینک دهی مطالب و نبود عکس را از من قبول کنید ، بعد از رفع اختلال اینترنت جبران میشود .
قرار بود پُست جدیدم مرتبط با
نوشته قبلی باشد اما این متن، مهمان ناخوانده ای از ذهن ِپرکار ِناتوانم است ،
همانطور که اتفاقات ناخوانده اینروزها به زور_چَرب نشده ای آمد و فاصله انداخت بین
حال قبل و بعد ما .
کتابی میگفت ؛ رسانه ها خطرناک هستند. رسانه انچه را دوست دارد
و میل خودش است به تو نشان میدهند .
حالا میفهمم ؛ رسانه شاید با وسیله ی دروغ و سانسور هدفش را
توجیح کند اما حتما که آمار را از آن قسمت ِ موافق ِ حرفهایش اعلام میکند .
رسانه های داخلی - فارغ از چپ و راست و بالا و پایین - منجمدم
میکند و رسانه های خارجی- بیرون از گود - دلم را آتش میزند .
خسته از سرد و گرم شدن ها سکوت را طلب میکنم.
سراغ کتابهایم میروم اما صدایم بلند است و ذهنم جای دیگری هست .
تلاش میکنم فراموش کنم .
.
.
.
.
.
مگر میشود ؟!!
.
مگرمن و تو چندبار زندگی میکنیم ؟
تو میدانی از زندگی چند روز دیگر باقی مانده ؟
همینجوری نمیمونه
دلخوشی این روزهای من صدای نازنینی هست که جیره روزانه ام شده.
شعر و صدایی بی نظیر که درد و بغض دارد اما امید هم دارد هرچند دور و دیر و ناپیدا .
بگذار دلم خوش باشد
درباره این سایت